نخستين برنامه کويرگردي براي افراد داراي معلوليت در ايران، هفته دوم آبان
امسال از سوي انجمن باور برگزار شد. در اين برنامه ?? نفر از اعضاي داراي
معلوليت و غيرآن شرکت داشتند و با شگفتي هاي کوير مرنجاب و درياچه نمک
کاشان آشنا شدند. مطلبي که مي خوانيد، گزارش من است از سفر کوتاه باوري ها
به کوير.
مرحله اول سفر، آشنايي است؛ بااينکه همه از انجمن باوريم. حالا وقتي يکديگر
را نميشناسيم، خوشحال ميشويم از ناشناسي: اين يعني باور بزرگتر شده است.
حلقه کساني که پنج سال پيش انجمن باور را پايه گذاري کردند، به دوستاني
جديد، چه داراي معلوليت و چه غيرآن، کشيده شده است. گاهي غريبگيها چه
نويدبخش است.
سفر در ابتداي راه، مسير کوتاهي دارد تا شناختن همسفر، دانستن نام همه
دوستان، آشناشدن با نگاههاي کنجکاو و لبخندهاي مهربان. فرصتهاي خوبي براي
آشناشدن هست؛ مثل ايستادن در محوطه يک استراحتگاه نزديک کاشان، نشستن زير
سايه باريک خودروها، سفره پهن کردن و دعوت به ناهار. چه ظهردل انگيزي.
خورشيد پاييز، داغياش را در حاشيه کوير به رخ ما ميکشد والبته که به رو
نميآوريم. شايد هم خوشي نابي زير پوست مان ميدود از داغي سفر، سفر به
کوير؛ آنجا که در نقطه مقابل شمال و طبيعت سبزش، انگار مهجور مانده است،
اما با آرامشي ذاتي، همواره وقار خود را حفظ کرده است.
گروه، بعد از صرف ناهار، آماده ادامه سفر ميشود. هربار پياده و سوارشدن
براي اعضايي که معلوليتي دارند، کار نسبتا سختي است که ياري همراهان، از
دشوارياش ميکاهد.

مرحله بعدي سفر، رسيدن به جادهاي است که گروه را به مقصد، «کاروانسراي
مرنجاب» ميرساند. جاده ناهموار است و در دوسويش، کوير چنان برهوت زيباي
خود را گسترده که يادت ميرود خودرو، در پستي بلندي اين زمين ذاتا نجيب،
بالاپاييـــن ميشود. مسيري که از شمال آران و بيـــدگل به سمت کاروانسرا
ميرود، نخستيـــن تصاوير کوير را چنان تکان دهنده در ذهن بيننده ميريزد
که آدمي حتي از ياد ميبرد که ميتواند عکس هم بگيرد. همه اين طبيعت، انگار
قابهاي بس زيباي يک عکاسي طولاني و مداوم است.
خودروها در مسير ميايستند تا پهناي دشت کوير، در چشمان مسافران بنشيند.
افراد پياده ميشوند تا نخستين گام را روي تن نيمه گرم کوير بگذارند؛ با
پاهايي که در برخي، شايد توان زيادي براي ايستادن ندارند. بعضي از مسافران
اين سفر، نميتوانند پا به اين دشت بگذارند، روي ويلچر مينشينند و صداي
راه بازکردن شنها را زير چرخهاي ويلچر ميشنوند... اما کوير را - و زندگي
را - بايد با دل ديد و با جان لمس کرد. کوير آنقدر سخاوت دارد که لذت را
بيهيچ پيش شرطي، دراختيار هرکسي ميگذارد؛ کوير انگار هم معني زندگي است.

شترها آزادانه در دشت قدم ميزنند. آنان نخستين بار نيست که انسان ميبينند
اما ما براي اولين بار، شتر ميبينيم؛ حيواني که ميگويند سرتاپا، خاصيت
است. شترها، يله در صحرا، آزادي بي انتهايي را تجربه ميکنند؛ حتي اگر قرار
باشد فردا به خدمت آدمي درآيند، زندگي را در طبيعت خود بسر بردن، و نه در
باغ وحش، نه در حصار خودخواهي انسانها، نعمتي است که ازآن برخوردارند.
رنگ سرخ غروب، برتن ابرهاي آسمان کوير مينشيند. پشتههاي ابر، منشوري از
رنگهاي غروب را به چشمان تازه از راه رسيدهها هديه ميکند؛ و اين
خوشامدگويي باشکوهي براي ورود ما به شب ظلماني و آرام کوير است. حالا ديگر
به کاروانسراي مرنجاب رسيده ايم.
سومين بخش سفر، استقرار در کاروانسراي مرنجاب است که بخشي از آن را براي ما
مهيا کردهاند. کساني که در اينجا کار ميکنند، مهربان و ميهمان نوازند.
مهرباني، خصلت ذاتي کويرنشينان است. افراد گروه مستقر ميشوند، بساط شام
بايد مهيا شود؛ و اين کاري است که فقط از عهده يک مادر مهربان برميآيد؛
پختن غذايي خوشمزه براي حدود 28 نفر در مدت زماني کوتاه، کار هرکسي نيست.
ماه هنوز درنيامده و ابرها، لايهاي نازک روي آسمان سياه کوير کشيده اند.
دوستان اهل نجوم که تلسکوپهاي شان را آماده کردهاند تا ستارهها را نشان
مسافران باور بدهند، ميگويند ابرها ماندگار به نظر نميآيند؛ و همين
ميشود. ديدن ماه از پشت تلسکوپ، به صورت کرهاي سفيد با مخروطهايي شبيه
آتشقشانهاي ستارهي شازده کوچولو، لذت نابي است که به فهرست اولين
تجربههاي ما اضافه ميشود. دوستان نجومي، ستارهها را باحوصله به اعضاي
گروه نشان ميدهند و افراد را يک به يک، از دل کوير به قلب آسمان ميبرند.

بخش چهارم سفر، پياده روي شبانگاهي در کوير و تجربه سکوت شبانه است. گروه
چندکيلومتر از کاروانسرا فاصله ميگيرد تا صداي آزاردهنده موسيقي خودروهايي
که روبروي کاروانسرا ايستاده اند، کم و کمتر شود. اين پياده روي، براي
دوستاني که معلوليت دارند، بسيار دشوار است اما جاذبه تجربههاي ناب، به
قدري است که همه را وادار ميکند تلاش کنند و تلاش؛ تا با هرسختي که شده،
خود را به عمق شب کوير و سکوت دل انگيز آن برسانند.
افراد حلقه ميزنند دور هم و روي زمين مينشينند. راهنماي سفر با مهرباني،
همه را به تمرين تمرکز در سکوت دعوت ميکند. سکوت از يک دقيقه شروع ميشود
و به پنج دقيقه هم ميرسد. اين هم لذت ديگري است که افراد با هم تجربه
ميکنند. وقتي سکوت تمام ميشود، انگار همه ميخواهند موسيقي آرامي که در
بي صدايي سکوت جريان دارد، همچنان ادامه يابد. اما بايد برگرديم به
کاروانسرا.
ساعت از نيمه شب گذشته است. افراد با تمامي خستگي، دوست ندارند بخوابند،
اما گاهي نميشود مقابل نياز طبيعي، مقاومت کرد. همه آماده ميشوند براي
فقط چند ساعت خوابيدن؛ تا صبح فردا که کوير مهربان انتظار مسافرانش را
ميکشد.
بخش پنجم سفر، رفتن و رفتن و رفتن در دل کوير، لمس تپههاي شني با دل و جان
و رسيدن به نقطه اوج آرامش و خوشي است. تپههاي شني يا به اصطلاح رملها،
دوشادوش هم ايستادهاند و مسافران را به خود ميخوانند. پياده رفتن روي
رملها، تفريح نابي است و اعضاي گروه ميخواهند همگي باهم در اين لذت سهيم
باشند. افراد داراي معلوليت با همراهي ديگران، به پاي رملها ميرسند. يکي
از دوستان ميگويد شايد اين نخستين مرتبه باشد که تپههاي شني کوير، رد
چرخهاي ويلچر را روي تن خود ديدهاند. بدون شک، اين نخستين بار است که يک
انجمن افراد داراي معلوليت، چنين سفري را براي اعضاي خود تدارک ديده و به
کساني که همواره شاهد نابرابري در تقسيم امکانات تفريحي و سياحتي بودهاند،
امکان سفر به دل کوير و تجربه ناب کويرگردي را داده است.
احساس همهمان ناگفتني است. روي شنهاي گرم مرنجاب مينشينيم، خاک نرم کوير
را دردست ميگيريم؛ و لغزش بازيگوشانه شنها را از ميان پنجههاي خود احساس
ميکنيم. شنها در لايههاي زيرين که مصون از آفتاب است، چه خنکاي مطبوعي
دارند.
قدم گذاشتن روي سربالايي رملها، آغاز سفر ديگري است به بلنداي تپههاي شني
که سينه به سينه هم ايستادهاند. باد ميوزد و همه ردپاهاي جلورفته را پاک
ميکند. کوير هيچ نشاني را در دل خود نگاه نميدارد؛ شايد براي همين است که
شاعري، در سرودهاي دلنشين ميگويد: «من کويري بي نشانم؛ پُرِ بغضم اگرچه
خاموشم». باد و خاک دست به دست هم دادهاند تا بي نشاني کوير را رقم
بزنند.
صعود از رملها، تجربه شگرفي است. از بالاترين نقطه تپههاي شني که نگاه
کني، دورتادور کوير است؛ کويري که به دليل مجاورت کنار درياچه نمک، به
سپيدي ميزند. منظره چشم نواز دشت و درياچه نمک از بالاي تپههاي شني،
فراموش نشدني است.
جزيره سرگردان هم که روي درياچه نمک دراز کشيده است، از بالاي تپههاي شني،
منظرهاي چشم نواز دارد. جزيره، سرگردان نيست؛ فقط خطاي چشم است که باعث
ميشود گوشههاي انتهايي جزيره، ميان زمين و آسمان به نظر رسد. هميشه
همينطور است؛ چشم ميبيند، قضاوت ميکند و برچسب ميزند. برچسب سرگرداني،
ديگر از جزيره جداشدني نيست.
شور و شادي روي درياچه نمک
دل کندن از رملها سخت است اما ظهر هم گذشته و وقت تنگ است. برنامه بعدي
گروه، بازديد از درياچه نمک است. دوباره خودروها راه ميافتند و هرچه جلوتر
ميروند، سفيدي اطراف بيشتر به چشم ميزند. تااينکه چندضلعيهاي درياچه نمک
پديدار ميشود و موج شور و شادي در دل اعضاي گروه مياندازد.
حالا افراد روي درياچه ايستادهاند؛ خبري از آب نيست؛ فقط نمک فشرده است که
زير پاي مسافران يا زير چرخهاي ويلچر و واکر، ميشکند و احساس عجيبي به
آدم دست ميدهد. دوستاني که روي ويلچر نشسته اند، ترجيح ميدهند نشستن روي
سطح نمکي درياچه را تجربه کنند. اين هم لذت شگرفي است. تا چشم کار ميکند،
درياچه است که دامن سفيد خود را با سخاوت پهن کرده است. سکوت کوير با صداي
شادي افراد، شکسته ميشود.
اين تجربه هم بايد پايان يابد و البته لذتش ماندني است.
هميشه مرحله آخرسفر، فصل بازگشتن است. تنها خسته از اين سفر فشرده، اما
همچنان سرحال و قبراقاند. بازگشتن به سوي شهري که امکاناتش، با خواستها و
نيازهاي افراد داراي معلوليت هماهنگ نيست، آنهم پس از آشنايي با کوير، کار
سختي است. راست گفتهاند؛ کسي که يک بار کوير را تجربه کرده باشد، ميداند
که دوست داشتن کوير و دلتنگ شدن براي آن يعني چه. کسي که يک بار کوير را
تجربه کرده باشد، عمق آرزوي نهفته در اين جمله را حس ميکند که: به اميد
سفرهاي بعدي...
* انجمن باور لازم ميداند از همكاري دوستان و همراهان خود تشكر كند؛ از
جمله: شركت مهرآوران زمين پاك كه در برگزاري برنامه كويرگردي با انجمن
باور، همكاري صميمانهاي داشت.
****
منبع : مقاله " روايتي از برگزاري نخستين
برنامه اکوتوريسم افراد معلول در ايران از سوي انجمن باور " نگين
حسيني- روزنامه اطلاعات -چهارشنبه 20آبان 1388