مصاحبه با یك زن قطع نخاع كه روی پاهای خودش می ایستد
|
www.isaarsci.ir |
|
|
|
جور دیگر باید دید...
روز واقعه 19 سالم بود، اول جوانی و شادابی و تحرك! دانشجو بودم در تهران. با برادرم
داشتیم برمی گشتیم اهواز كه خانواده ام را ببینم. یك دفعه لاستیك ماشین
تركید و تصادف كردیم. از ماشین پرت شدم بیرون. چشم كه باز كردم، دیدم
برادرم بالای سرم ایستاده، پرسید: حالت چطوره؟ گفتم: خوبم! فقط سرم درد می
كنه! روزهای سخت بعد از این حادثه، مدتی گذشت تا من و خانواده ام متوجه شویم چه اتفاقی برای من افتاده است. رو به رو شدن با این واقعیت كه من باید از این به بعد، روی صندلی چرخدار زندگی كنم، سخت بود؛ هم برای من، هم برای خانواده ام! یعنی در وهله اول، اصلاً قبول نمی كردم كه حتی برای چند دقیقه روی ویلچر بنشینم؛ ولی بعد از مدتی به این نتیجه رسیدم كه همین صندلی چرخدار می تواند به من استقلال بدهد. سخت بود؛ اما بالاخره قبول كردم كه ویلچر پای دوم من باشد. وقتی با این مساله كنار آمدم، یك دفعه موضوع دستهایم پیش آمد. با خودم گفتم پس دستهایم چی؟ یك نقطه شروع آشنایی من با خانم دكتر میرفتاح خیلی اتفاقی بود. خانم دكتر، خودشان هم یك
معلول ضایعه نخاعی بودند و روی ویلچر می نشستند. تحول زندگی من هم از همین
دیدار شروع شد. شاید به گونه ای، دكتر میرفتاح الفبای زندگی با معلولیت را
به من یاد داد. او بارها به من گفت: «حالا كه در این موقعیت قرار گرفتی،
چاره ای نداری جز این كه این شرایط رو قبول كنی و سعی كنی موفق باشی!»
همیشه و همه جا گفته ام كه ایشان، مادر دوم من هستند. به هر حال من تصمیم
گرفتم دوباره درس بخوانم. من قبل از تصادف، دانشجوی رشته شیمی بودم. ولی
چون رشته شیمی احتیاج به كار در آزمایشگاه داشت و انگشت های من هیچ حركتی
نداشتند، تصمیم گرفتم دوباره در كنكور شركت كنم. یعنی 2 سال و نیم بعد از
تصادف دوباره كنكور دادم و این بار رشته زبان اسپانیولی تهران قبول شدم. یك
ترم هم در این رشته درس خواندم، تا این كه برنامه سفرم به امریكا پیش آمد
برای معالجه. این سفر حدود یك سال طول كشید و دوباره یك وقفه طولانی افتاد
بین درس خواندنم. از امریكا كه برگشتم، مادرم فوت كرد و من مجبور شدم از
محل تحصیلم كه تهران بود، برگردم اهواز و پیش بقیه خانواده ام باشم! من هم هستم!
همراهی خانواده ... بحران روحی سراغ هر كسی می آید؛ اما من هیچ وقت نخواسته ام افراد خانواده،
ناراحتی ام را ببینند؛ چون آنها همیشه بهترین همراهم بوده اند. مخصوصاً
خواهر كوچكترم كه واقعاً مدیون او هستم. هیچ وقت هم به خدا نگفته ام چرا
من؟! چرا این حادثه باید برای من اتفاق بیفتد؟! البته مواقعی بوده كه فكر
كرده ام دیگر نمی توانم ادامه بدهم، ولی خیلی كوتاه مدت بوده؛ چون افرادی
را دیده ام كه شرایط خیلی سخت تری نسبت به من دارند و موفق هم هستند. بهترین لحظات...
**** منبع : گفت و گو با فاطمه قميشي " مصاحبه با یك زن قطع نخاع كه روی پاهای خودش می ایستد " برگرفته از سايت تبيان
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
براي اطلاع از به روز رساني سايت مشترك شويد |
||
|
مرکز ضايعات نخاعی جانبازان
مهرماه هزار سيصد و هشتاد و چهار
info@isaarsci.ir
Copyright © 2005 Isaarsci Website . All rights reserved