مصاحبه با یك زن قطع  نخاع كه روی پاهای خودش می ایستد

 

   
   

www.isaarsci.ir

   

 

 

 

 

جور دیگر باید دید...




بچه محله كیان پارس اهواز، ساكت است و آرام! حتی وقتی از لحظه تصادفش می گوید، توی نگاهش، نه رنجیدگی می بینی و نه ناراحتی! آنقدر كه باور می كنی همه آن لحظه های سخت را پشت سر گذاشته و حالا فاطمه قمیشی در 29 سالگی فقط به آینده فكر می كند... آینده ای كه می تواند روشن باشد!

 

روز واقعه

19 سالم بود، اول جوانی و شادابی و تحرك! دانشجو بودم در تهران. با برادرم داشتیم برمی گشتیم اهواز كه خانواده ام را ببینم. یك دفعه لاستیك ماشین تركید و تصادف كردیم. از ماشین پرت شدم بیرون. چشم كه باز كردم، دیدم برادرم بالای سرم ایستاده، پرسید: حالت چطوره؟ گفتم: خوبم! فقط سرم درد می كنه!

دستش را به طرفم دراز كرد: « پس دستت رو بده به من و بلند شو!» خواستم بلند شوم، اما هیچ چیز را حس نمی كردم... انگار نه دست داشتم... نه پا... گفتم: نمی تونم ... من از گردن به پایین فلج شدم! یعنی همان لحظه تصادف فهمیدم كه دیگر نمی توانم راه بروم. بعد كه به بیمارستان رفتیم، معلوم شد از ناحیه مهره پنجم گردن قطع نخاع شده ام.

روزهای سخت

بعد از این حادثه، مدتی گذشت تا من و خانواده ام متوجه شویم چه اتفاقی برای من افتاده است. رو به رو شدن با این واقعیت كه من باید از این به بعد، روی صندلی چرخدار زندگی كنم، سخت بود؛ هم برای من، هم برای خانواده ام! یعنی در وهله اول، اصلاً قبول نمی كردم كه حتی برای چند دقیقه روی ویلچر بنشینم؛ ولی بعد از مدتی به این نتیجه رسیدم كه همین صندلی چرخدار می تواند به من استقلال بدهد. سخت بود؛ اما بالاخره قبول كردم كه ویلچر پای دوم من باشد. وقتی با این مساله كنار آمدم، یك دفعه موضوع دستهایم پیش آمد. با خودم گفتم پس دستهایم چی؟

یك نقطه شروع

آشنایی من با خانم دكتر میرفتاح خیلی اتفاقی بود. خانم دكتر، خودشان هم یك معلول ضایعه نخاعی بودند و روی ویلچر می نشستند. تحول زندگی من هم از همین دیدار شروع شد. شاید به گونه ای، دكتر میرفتاح الفبای زندگی با معلولیت را به من یاد داد. او بارها به من گفت: «حالا كه در این موقعیت قرار گرفتی، چاره ای نداری جز این كه این شرایط رو قبول كنی و سعی كنی موفق باشی!» همیشه و همه جا گفته ام كه ایشان، مادر دوم من هستند. به هر حال من تصمیم گرفتم دوباره درس بخوانم. من قبل از تصادف، دانشجوی رشته شیمی بودم. ولی چون رشته شیمی احتیاج به كار در آزمایشگاه داشت و انگشت های من هیچ حركتی نداشتند، تصمیم گرفتم دوباره در كنكور شركت كنم. یعنی 2 سال و نیم بعد از تصادف دوباره كنكور دادم و این بار رشته زبان اسپانیولی تهران قبول شدم. یك ترم هم در این رشته درس خواندم، تا این كه برنامه سفرم به امریكا پیش آمد برای معالجه. این سفر حدود یك سال طول كشید و دوباره یك وقفه طولانی افتاد بین درس خواندنم. از امریكا كه برگشتم، مادرم فوت كرد و من مجبور شدم از محل تحصیلم كه تهران بود، برگردم اهواز و پیش بقیه خانواده ام باشم!

چون اهواز رشته زبان اسپانیولی نداشت، دوباره كنكور دادم و این دفعه زبان انگلیسی قبول شدم. 2 سال اول كلاسهایم در همان اهواز بود، ولی 2 سال دوم را در دانشگاه آبادان درس خواندم.


هیچ وقت فراموش نمی كنم...

موقعی كه اول ترم، با رئیس دانشگاهمان در آبادان صحبت كردم و گفتم من این شرایط را دارم و نیاز دارم كه مقداری با من همراهی كنید، گفت: دخترم، برای چی خودت را اینقدر اذیت می كنی؟ تو می تونی توی خونه ات باشی و درس هم نخونی تا زحمت این رفت و آمد رو هم نداشته باشی!»

این حرف آنقدر برای من سنگین تمام شد كه همان موقع به ایشان گفتم: « از شما كه رئیس یك مجموعه فرهنگی هستید اصلاً انتظار چنین حرفی را نداشتم.

من آنقدر تلاش می كنم تا شما باور كنید كه من و امثال من هم می توانیم درس بخوانیم و زندگی كنیم».
 

من هم هستم!


به هر حال دوران تحصیل را به سختی گذراندم. چون شرایط خاصی داشتم و تنها فرد معلول دانشگاه بودم. موقع امتحان ها هم حتماً باید منشی می گرفتم و پذیرش این مساله برای خیلی ها سخت بود. دانشگاه كه تمام شد، در آزمون استخدام رسمی راه آهن شركت كردم و قبول شدم؛ اما بعد از این كه همه مرحله های گزینش را پشت سر گذاشتم، به من گفتند ما احتیاج به یك مترجم شفاهی داریم و چون شما معلول هستید و رفت و آمد برایتان دشوار است، نمی توانیم شما را بپذیریم.

اردیبهشت سال 77 بود كه در آزمون استخدامی بهزیستی شركت كردم و قبول شدم و الآن چند سالی می شود كه كارشناس روابط بین الملل هستم. فكر می كنم به نوعی، هم به خودم و هم به بقیه ثابت كرده ام كه من هم هستم.

همراهی خانواده ...

بحران روحی سراغ هر كسی می آید؛ اما من هیچ وقت نخواسته ام افراد خانواده، ناراحتی ام را ببینند؛ چون آنها همیشه بهترین همراهم بوده اند. مخصوصاً خواهر كوچكترم كه واقعاً مدیون او هستم. هیچ وقت هم به خدا نگفته ام چرا من؟! چرا این حادثه باید برای من اتفاق بیفتد؟! البته مواقعی بوده كه فكر كرده ام دیگر نمی توانم ادامه بدهم، ولی خیلی كوتاه مدت بوده؛ چون افرادی را دیده ام كه شرایط خیلی سخت تری نسبت به من دارند و موفق هم هستند.

زمانی كه تازه آسیب دیده بودم، همیشه فكر می كردم چرا نباید منبعی باشد كه به من بگوید حالا چطور رفتار كنم، چطور زندگی كنم... یعنی كلاً در زمینه ضایعه نخاعی و چگونگی كنار آمدن با آن به من و خانواده ام آگاهی بدهد. چون وقتی یك نفر دچار آسیب نخاعی می شود، این ضایعه روی تمام ارگان های بدنش تأثیر می گذارد. روی كلیه هایش، دستگاه گوارشش و ... حتی اگر این فرد مرتباً تغییر وضعیت ندهد، دچار زخم بسترهای شدید می شود. به همین دلیل وقتی رشته زبان انگلیسی قبول شدم، به خودم قول دادم كتابی در زمینه ضایعات نخاعی ترجمه كنم. كه بالاخره در سال 80، كتاب «چگونه با ضایعه نخاعی خود مواجه شویم» را ترجمه كردم كه با همكاری حوزه توانبخشی سازمان بهزیستی در سراسر كشور به صورت رایگان توزیع شد.
 

بهترین لحظات...


با توجه به این كه سطح ضایعه نخاعی من خیلی زیاد بود، حدود 9 ماه روی تخت بستری بودم. بعد وقتی سعی كردم روی ویلچر نشستن را تجربه كنم، واقعاً به مشكل برخوردم. انجام این تمرین ها خیلی سخت بود؛ حتی گاهی مایوس كننده بود و بارها برای انجام یك حركت خیلی كوچك اشك می ریختم؛ اما بعضی لحظات واقعاً برای من خاطره انگیز شدند.

مثلاً اولین باری كه خانم میرفتاح یك ماژیك خیلی قطور را بین دستهایم گذاشت و گفت بنویس! حس خیلی بدی داشتم. چون باید روی حركت مچ دستم كار می كردم.

حدود یكی دو ساعت طول كشید تا من اولین كلمه را نوشتم! نوشتم «خدا» و خیلی هم ذوق كردم كه دوباره می توانم بنویسم. یا اولین باری كه من را روی شكم چرخاندند و گفتند سعی كن روی دستهایت بلند شوی، یك ساعت تلاش كردم تا فقط برای چند لحظه روی دستهایم بلند شوم! در هر حال به من ثابت شد كه آسیب نخاعی پایان زندگی نیست. شاید به نوعی شروع یك زندگی جدید باشد. من حتی الان هم دوست دارم ادامه تحصیل بدهم و این بار در رشته جامعه شناسی یا روان شناسی، فوق لیسانس بگیرم.
 

****

منبع : گفت و گو با فاطمه قميشي "  مصاحبه با یك زن قطع  نخاع كه روی پاهای خودش می ایستد   "   برگرفته از سايت تبيان

 

 

 

 

   

 

 

بازگشت به صفحه اصلی  

 

 

 

 

 

 

براي اطلاع از به روز رساني سايت  مشترك  شويد

 
 





Powered by WebGozar

 

 

 

مرکز ضايعات نخاعی جانبازان

 مهرماه  هزار سيصد و هشتاد و چهار

info@isaarsci.ir

Copyright © 2005  Isaarsci  Website . All rights reserved