هیچ چیز به اندازه ی سفر منو خوشحال نمی کرد . به خصوص سفرهای دسته جمعی .
هیچوقت یاد اردوهای دسته جمعی رو که در کنار هم دوستان خودم بود م را
فراموش نمی کنم . همه یه جور . با ویلچر . در کنار خانواده . وقتی بصورت دسته
جمعی به جاهای مختلف می رفتیم ، نگاهها و برخوردهای عجیب و غریب بعضی مردم را
اصلا" حس نمی کردیم . وقتی روی ویلچرهایمان دور هم حلقه می زدیم و با هم گپ می
زدیم و می خندیدیم ، خیلی به ما خوش می گذشت . از تجربیات هم استفاده می کردیم
. روشهای مراقبتی خودمان را که برای همدیگر تعریف می کردیم ،که بعضی از آنها
خیلی به دردمان می خورد . دوستان جدید پیدا می کردیم که با برخی از آنها رفت و
امد خانوادگی پیدا کردیم .
اما در بین سفرهایی که داشتیم ، سفر مشهد مقدس حال و هوای دیگری داشت . با هر
زیارتی که بر آستان مقدس حضرت رضا (ع) می رفتیم ، جان تازه ای می گرفتم . در
یکی از این زیارتها که همراه خانواده بودم ، با همسرم نقطه ا ی را نشان کردیم ،
تا بعد از اتمام زیارت در آنجا همدیگررو ببینیم .
بعد ازاتمام زیارت
سر قرار منتظر بودم و غرق در تماشای کبوترهای حرم .... ناگهان حس کردم در داخل
دستم چیزی گذاشتند . وقتی به خودم اومدم در دست خودم یک اسکناس هزار تومانی
دیدم . هنوز در بهت این قضیه بودم که دیدم یک نفر دیگه می خواد پول دیگه ای در
دست من قرار دهد . بطور اتوماتیک دستم را عقب کشیدم و از او عذرخواهی کردم .
گفتم : ببخشید ! چرا این کارو می کنید .من که گدا نیستم .
از اینکه چنین رفتاری با من شده بود ، در حیرت بودم . تا به حال چنین چیزی
برایم پیش نیامده بود . البته دلسوزی و ترحم های تحقیرآمیز زیادی دیده بودم ،
اما نه دیگه تا به این حد . فهمیدم که چقدر مردم ما با افراد نخاعی و افراد
ویلچری بیگانه هستند و شناخت زیادی از آنها ندارند و در واقع نیازمند فرهنگ
سازی هستند .
این موضوع تا چند روزی فکرم را مشغول کرده بود . یک مسئله اجتماعی که البته
ممکن بود برای هر فرد ویلچری پیش بیاید . اما وقتی شرایط آن لحظه را در ذهن
خودم تجزیه و تحلیل می کردم ، متوجه شدم که عواملی وجو د داشتند که زمینه چنین
رفتاری را با من فر اهم کرده بودند . مثلا" جایی که من منتظر خانواده ام بودم ،
درست در مسیر تردد مردم بود و ممکن بود هر کسی را به اشتباه بیاندازد که من
عمدا" در انجا مستقر شده ا م . از طرف دیگر خوب که دقت کردم ، به یاد آوردم که
قسمتی از کیسه ادرار من بدون اینکه حواسم باشد ، از زیر لباسم خارج شده بود و
احساس کردم بعضی ها با مشاهده آن نسبت به من احساس دلسوزی می کنند و درواقع از
نگاه مردم متوجه نمایان شدن ان شده بودم . لباسهایم هم که تو گیر ودار شلوغی
حرم کمی به هم ریخته بود و از نظم و نظام خارج شده بود و من متوجه آن نشده بودم
.
از طرفی به
دلیل حال وهوایی که داخل حرم داشتم ، داخل حرم اشک ریخته بودم و دستم هم که به
دلیل هل دادن ویلچرم کثیف شده بود ، ناخود آگاه به صورتم مالیده بودم و ردش روی
صورتم مانده بود .
بعداز این فهمیدم که مردم به ظاهر افراد دقت خاصی دارند ، حتی اگه ویلچری باشند
.
فهمیدم که :
" همیشه باید حواسم به خودم باشه و تمیز ومرتب باشم و به ظاهرم خیلی اهمیت بدم
"
هرموقع این ماجرا رو برای دوستانم ویلچری ام تعریف می کنم . همه آنها می خندند
. اما بعد متوجه می شم که بلافاصله یه دستی به سر وصورت شون می کشند ولباسهاشون
را مرتب می کنند.
****
|