وزنم زیاد شده بود ، اما کسی از اعضای خانواده ام از اینکه شب
ها خرخر می کنم ، شکایتی نداشت . اما وقتی شبها می خوابیدم ، احساس می
کردم نفس نفس می زنم . نفسام کوتاه شده بود و
فکر می کردم دارم خفه می شم . از خواب می پریدم و می نشستم تا به قول معروف
نفسم برگرده و حالم بهتر بشه . در طول شب ، چندین بار ، این حالت بهم دست می
داد و از خواب می پریدم . همین باعث شده بود که نتونم خوب بخوابم
در طول روز کسل و خواب آلود بودم . دقت و تمرکز حواسم کم شده بود . این حالت
حتی بر روی حافظه ام هم تاثیر گذاشته بود . کم کم افسردگی بهم دست داده بود .
فشارم رو که می گرفتم ، می دیدم بالاست . خلاصه حال خوبی نداشتم . هنگام
رانندگی چشمام سنگین می شد .
حتی چندین
بار ، چند لحظه ای به خواب رفته بودم و کمی کج و کوله شده بودم ، ولی با بوق
ماشینهای پشتی و بغلی به خودم اومده بودم . سهل انگاری من باعث شد که بالاخره
اتفاقی که نیافتاده بود ، رخ بده. ... تصادف ! .... بله . تصادفی که باعث ضایعه
نخاعی من شد . خواب آلودگی ، کم حواسی وبی دقتی و شاید از همه مهمتر نبستن کمر
بند ایمنی باعث برخورد من به پشت یک تانکر آبیاری بزرگراه شد . تنها چیزی که از
آن لحظه یادم می یاد : یک تانکر آب با چراغهای خطر گردونه که در منتهی الیه سمت
چپ قرار داشت . حتی ازلحظه ی برخورد هم چیزی یادم نمی یاد . علتش اینه که تو
اون لحظه خواب بودم .
بعد از آن چشمام که باز شد ، لامپهای مهتابی روی سقف اولین چیزی بود که دیدم .
تو بیمارستان بودم . وقتی اومدم دستهام رو حرکت بدم ، دیدم نمی تونم . پاهام رو
هم نتونستم . درهیچکدوم از اونها اصلا" چیزی حس نمی کردم . فکر کردم دست و
پاهامو بسته اند . خدایا چی شده ! چرا نمی تونم حرکت کنم . ..... یه دفعه یاد
تانکر افتادم که با سرعت به سمتش می رفتم . تازه فهمیدم که به اون خورده بودم .
مهره های گردنم
شکسته بود و دچار ضایعه نخاعی شده بودم . تتراپلژی شده بودم . یعنی از گردن به
پائین فلج . به همین خاطراز گردن به پائین نه حس داشتم ، نه حرکت . وقتی فهمیدم
نخاعی شده ام ، تمام عالم رو سرم خراب شد .
چند ماهی از آن حادثه گذشت و بالاخره من این واقعیت تلخ را پذیرفتم . کاری نمی
توانستم انجام بدم و باید به زندگی خودم ادامه می دادم .
اما بعد از نخاعی شدنم هنگام خواب ، حالت های اون
موقع ! یعنی وقفه های تنفسی ! همان حالت های قبل از
نخاعی شدنم ! . منتهی خیلی بیشتر وشدیدتر از آن موقع . وقتی تتراپلژی شدم ،
عضلات تنفسی ام خیلی ضعیف شدند . من نمی توانستم با قدرت کافی تنفس کنم و هوا
را به اندازه ی گذشته از راههای هوايی تنگ شده خودم عبور دهم . اما واقعیت این
بود که من این مشکل را از قبل داشتم . اما وقتی از یکی از داروهای ضد اسپاسم (
باکلوفن ) استفاده کردم ، تعداد حمله ها ی من بیشتر و بیشتر شد . به خصوص در
حالت طاق باز و بعد از نخاعی شدنم که نمی تونستم تغییر وضعیت بدم ، این حالت به
طور چشمگیری شدت پیدا کرد. وقتی سرما می خوردم و دچار احتقا ن بینی می شدم ، که
خیلی خیلی وضعم به هم می ریخت .
چند ساله گذشته . من سختی های زیادی کشیدم . اما
فهمیده ام که عامل تمام بدبختی های من چیزی بوده به نام " آپنه " . علامتش
همانهایی بود که اول داشتم . یعنی : وقفه های تنفسی کوتاه و مکرر درهنگام خواب
، به علت ضعف عضلات تنفسی . عوارضش هم خواب آلودگی های روزانه و اختلالات قوای
شناخت است که باعث بروزمشکل دردقت ، تمرکز حواس، توانائی حل مشکلات گروهی و
حافظه کوتاه مدت می شود .
الان می دونم
که آپنه خواب ازنظر پزشکی يک عارضه جدی به حساب می آید ، زيرا ازعوامل مهم
افزايش ميزان تصادفات وسائط نقليه، بالارفتن فشارخون، افسردگی و حتی مرگ و مير
هستش . چاقی يکی از عواملی است که در ميان افراد مبتلا به اين سندرم نسبتا"
شايع است . جالب اینه که آپنه بیشتر در مردان دیده می شه .
اون موقع که سالم بودم ، می تونستم اونو به راحتی با کم کردن وزنم و جلوگیری از
قرار گرفتن در حالت طاق باز هنگام خواب و استفاده از سیستمی به نام CPAP ( که
شامل يک ماسک تنفسی روی بينی و اتصال آن به يک پمپ هوا است ) با موفقيت درمان
کنم .
****
|